داشتم دفتر خاطراتم رو ورق می زدم که به این خاطره رسیدم(خاطره با رنگ نارنجیه.):

می خوام به مناسبت تولدم که چند روز دیگه هست به خودم یه شعر هدیه کنم.شعری از "ویسواوا شیمبورسکا" .شعر خیلی قشنگیه.اگه به مفهومش نگاه کنی و از درون بهش بنگری می بینی که چه قدر مفهوم داره.این شعر رو از طرف خودم به خودم هدیه می کنم.با اجازه ی شاعر این شعر یعنی "ویسواوا شیمبورسکا" :


((مدت های متمادی

چونان آن زن درون نقاشی در موزه ریجکس

که بی حرف و بادقت

هرروز،ظرفی شیر را به کاسه ها می ریزد

دنیا

هرگز به پایانش نرسیده است.))


به نظرم کار جالبی کردم.خوبه که همه ی ما گاهی اوقات چه با بهانه و چه بی بهانه به خودمون هدیه بدیم.حتما هم لازم نیست که این هدیه چیز عجیب و غریبی باشه. 

شاید بعضی ها مفعوم این شعر رو بدونید شایدم نه.به هرحال مفاهیم رو فعلا این جا نمی گم.

ارتباط این شعر با تابلوی "دختر شیردوش" اثر "یوهانسن ورمیر" نقاش هلندی چه قدر زیباست.

تا حالا دیدین آدمی موقع تولدش به خودش هدیه بده؟ 

راستی می گم این شعری که به خودم هدیه کردم ادامه هم داره یا نه؟؟؟؟؟؟؟آخه جایی که این شعر رو دیدم،آخر شعر سه تا نقطه یعنی این طوری . گذاشته بود.اگه دقت کرده باشین فهمیدین که آخر شعر سه نقطه رو گذاشتم.نفهمیدم این یعنی چی؟اگه می دونین شعر ادامه داره لطفا به من بگین وگرنه هدیه ام کامل نیست و ناقصه.با تشکر. 

و در آخر این که این پست رو با شعری از "شهریار" تموم می کنم:

گیاه دانهٔ عشقم،فشرده در دل خاک

چنان که دم به دمم می دمند،می رویم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها