داستانی پنجم:

با سینی محتوی دو لیوان شیر و چند بیسکوییت که تکه های کاکائو در آن ها به چشم می خورد از آشپزخانه خارج شد.به طرف دوستش که چند کاغذ و یک مداد در دست داشت رفت.روی صندلی رو به روی او نشست و سینی را روی میز عسلی چوبی کوچکی که در کنارشان بود گذاشت.

-داری چه کار می کنی؟

-شعر می گم.

شعر می گی؟

-به پیشنهاد یکی از دوستانم گفتن شعر رو شروع کردم.

-چه خوب.شیر و بیسکوییت می خوری؟

-آره.ممنونم.فضای خانه ای با طعم اکالیپتوس .

-هان؟

-یکی از ابیات شعرمه. :)

-آوبه نظر جالب میاد.

-وقتی کامل شد می دم بخونیش. :)

-باشه. :)

صدای دیگری از بیرون می آید.

-چند بار بگم نیازی نیست که شما کت من رو بشویید؟من خودم می دونم کی باید شسته بشه.تازه دیروز شسته بودمش.دیگه نیازی نبود امروز هم شسته بشه.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها