داستانی سوم:

آسمان ابری است ولی باران نمی بارد.این هوا را دوست دارد.در این هوای زیبای ابری می تواند به راحتی غرق در خیالاتش شود.غرق در خیالات شییرینش.از پنجره به بیرون می نگرد.چه قدر این پنجره را دوست دارد.

-ماکارونی شکل دار رو بپزم؟
این صدا او را از افکارش بیرون می آورد.
-هان؟
-(در حالی که می خندد.)می گم ماکارونی شکل دار رو بپزم؟
-خب اگه دوست داری بپز. :)
-پس می پزم.
می خواهد برگردد و برود که صدایش می زند.
-سیب زمینی سرخ کرده هم درست کن.
بر می گردد و نگاه می کند.
- 0_o
-لطفا. :)
-باشه. :)
می رود.
دوباره از پنجره به بیرون نگاه می کند.باران نم نم شروع به باریدن کرده است.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها